.
.
داستان کوتاه مداد
.
.
.
پسرک از پدربزرگش پرسید :
پدربزرگ درباره چه می نویسی ؟
.
پدربزرگ پاسخ داد :
درباره تو پسرم
اما مهمتر از آنچه می نویسم ، مدادی است که با آن می نویسم
می خواهم وقتی بزرگ شدی ، تو هم مثل این مداد بشوی !
.
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید
پسرک گفت : اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده ام !
.
پدربزرگ گفت : بستگی داره چطور به آن نگاه کنی
در این مداد پنج صفت هست که اگر به دستشان بیاوری ، برای تمام عمرت با دنیا به آرامش میرسی
.
.
صفت اول : می توانی کارهای بزرگ کنی ، اما هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می کند
.
اسم این دست خداست ، او همیشه باید تو را در مسیر اراده اش حرکت دهد
.
.
صفت دوم : باید گاهی از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی ؛ این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار، نوکش تیزتر می شود ( و اثری که از خود به جا می گذارد ظریف تر و باریک تر )
.
پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی ، چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی
.
.
صفت سوم : مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه ، از پاک کن استفاده کنیم
.
بدان که تصحیح یک کار خطا ، کار بدی نیست ؛ در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری ، مهم است
.
.
صفت چهارم : چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست ؛ زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است
.
پس همیشه مراقب باش که درونت چه خبر است
.
.
و سرانجام
.
صفت پنجم مداد : همیشه اثری از خود به جا می گذارد
.
پس بدان هر کاری در زندگی ات می کنی ، ردی از تو به جا می گذارد ؛ پس سعی کن نسبت به هر کاری که می کنی ، هشیار باشی و بدانی چه می کنی
.
.
.
.